When We Dead Awaken (original) (raw)

When We Dead Awaken (Norwegian: Når vi døde vågner) is the last play written by Norwegian dramatist Henrik Ibsen. Published in December 1899, Ibsen wrote the play between February and November of that year.

GenresPlaysDramaClassicsFictionScandinavian Literature19th CenturyLiterature

124 pages, Paperback

First published January 1, 1899



About the author

Henrik Johan Ibsen was a major Norwegian playwright largely responsible for the rise of modern realistic drama. He is often referred to as the "father of modern drama." Ibsen is held to be the greatest of Norwegian authors and one of the most important playwrights of all time, celebrated as a national symbol by Norwegians.

His plays were considered scandalous to many of his era, when Victorian values of family life and propriety largely held sway in Europe and any challenge to them was considered immoral and outrageous. Ibsen's work examined the realities that lay behind many facades, possessing a revelatory nature that was disquieting to many contemporaries.

Ibsen largely founded the modern stage by introducing a critical eye and free inquiry into the conditions of life and issues of morality. Victorian-era plays were expected to be moral dramas with noble protagonists pitted against darker forces; every drama was expected to result in a morally appropriate conclusion, meaning that goodness was to bring happiness, and immorality pain. Ibsen challenged this notion and the beliefs of his times and shattered the illusions of his audiences.


Ratings & Reviews


Friends & Following

Community Reviews

Displaying 1 - 30 of 156 reviews

Profile Image for MihaElla .

273 reviews483 followers

December 28, 2021

RUBEK. Together with me – just like in our creative days. Open up all that is locked up in me. Couldn’t you, Irene? IRENE. I no longer have the key, Arnold. RUBEK. You have the key! You are the only one who has it! (pleading and praying) Help me so that I get to live life over again! IRENE. (motionless as before) Empty dreams. Idle–dead dreams. Our life together cannot be resurrected. RUBEK. (short, interrupts) Yes, let’s just switch to playing then! IRENE. Yes, games, games, just play!

When Solomon said there was nothing new under the sun, he never knew Henrik Ibsen and that’s a fact. I beg pardon but neither I know him. But I am happily struggling to open a little window into his works and presently I am somewhat puzzled by the very multiplicity of my expectations. I simply feel there is so much Ibsen wants to give, and he in fact so willing to give it!
My next step, grounded on a fleeting thought, was to read his last play, When We Dead Awaken . Can that be a wise step? My impression is no. So, I welcomed with delight this play, in fact I cannot deny that the title was the sole attraction before reading, whilst now I feel I have received it with an honest outburst of indignation.
What are the issues that Ibsen tries to resolve?
Who are “we dead” ?
Maybe all of us, and especially all the characters in the play. Honestly, I didn’t like any of them and, what’s more, I don’t even want to talk about them. Each one of them is a crude, brutal egotist, and all failed in their mission or scope in life, they know nothing, yet they all are longing for The Resurrection Day
So, what is one to do then to get free? There is human bondage from first glimpse of life. We are tied, in all ways, by hand, foot, mind and body in our own illusions, in everything that is surrounding us. Are we free really to be the creators of our own lives?
How can I put it mildly: the play has faults enough but I exceedingly liked it as such. Ibsen avoids pointing to any ultimate purpose in existence. The character-drawing is very superficial, and their psychology is trifling. I couldn’t detect what are its morals, and everything seems lost in some misty atmosphere. There is, it is clear, an element of unsolved contradiction in Ibsen’s thought: “When we dead awaken, we find that we have never lived.”


Profile Image for Mohaaaamin.

44 reviews10 followers

August 19, 2024

یه‌جا-که حتی یادم نیست کجا!- شنیدم از دوستی که یه بار خانمِ خبرنگاری که ظاهرن‌ روی ارنست همینگوی کراش زده بوده، می‌خواسته مخش رو بزنه که ارنست جان میگه من زن دارم. اون خانمم برمیگرده بهش میگه زن منبع الهامه، به یه دونش‌ اکتفا نکن!(از صحت و سقمِ ماجرا حقیقتن بی‌اطلاعم)
افلاطون هم توی رساله‌ی ضیافتش، عشقِ ارزشمند و حقیقی رو اینجوری تعریف میکنه: "همان‌طور که عاشق حق دارد هر خدمتی را به معشوق بکند بی آن که به پستی و چاپلوسی متهم شود طبق رسوم و عادات ما معشوق نیز فقط از یک راه می‌تواند کمر به خدمت عاشق ببندد بی آن که لکه ننگی دامنش را آلوده کند و آن خدمتی است که به منظور کسب فضیلت و قابلیت معنوی به جای آورده شود."
و نقل میکنه که سقراط هم اینچنین از خوبرویانِ دانا برای فضیلت‌مندی و رسیدن به زیباییِ نهایی بهره می‌گرفته؛ و حتی بدون رابطه‌ی جنسی."سقراط مغرور بود و اظهار عشق نمی‌کرد و زیبایی معشوق را نمی‌ستود و با آن که با معشوق در یک بستر می‌خفت منزّه بود."
حالا چرا اینارو گفتم؟ چون "وقتی ما مردگان سر برداریم" روایتِ استادِ پیرِ پیکرتراشیه که از دخترای جوون به عنوان مدل استفاده میکنه و دستِ آخر وقتی مجسمه‌اش رو میسازه، رهاشون میکنه.(ظاهرن خود هنریک ایبسنِ عزیز هم از دخترای جوون به عنوان منبع الهام و خلقِ اثر بهره می‌گرفته-البته هیچکدوم از این روابط عاطفی منجر به رابطه‌ی نامشروع نمیشده و صرفن برای نیاز قوه‌ی تخیلش بوده.)

نمایش از اینجا شروع میشه که این استادِ پیر کنار زنِ جوونش جلوی یه هتل نشسته و گَپ میزنن. بعد از مدت‌ها از یه کشور دیگه به زادگاهشون برگشتن اما این تجدیدِ دیدار هیچکدومشون رو ارضا نکرده. زن گلایه میکنه که چرا رفتار مرد(منظور استاد) اینجوری شده و باهاش سرده و انگار که او صرفن یه موجود عاریه است. میگه چرا قول دادی منو ببری بالای قله نبردی. مشغول همین حرفان که یه شکارچیِ نامی میاد و به این زن جوون میگه چند تا سگ شکاری دارم بیا ببرمت غذا خوردنشونو نشونت بدم! قول میده قله هم ببرتش. چه مرد مهربون و بااحساسی!
و وقتی میرن، استاد چشمش به زنی میخوره که خیلی سال پیش مدلِ مجموعه‌ی شاهکارِ استاد بوده؛رستاخیز!
زنی که تمامن روبروی استاد برهنه میشده بدون اینکه عشق و محبت و نوازشی از طرف مرد شامل حالش بشه!
بخونید این آخرین نمایشنامه‌ی ایبسنِ جان رو. نمایشنامه‌ای که بنا به تعریفی مربوط به دوره‌ی پنجم آثار این نویسنده است.

وقتی این کتاب رو خوندم یاد فیلم Inside 2023 افتادم. مردِ نقاش، دخترِ جوونِ نظافتچی، طراحیِ چهره‌ی این دختر و نهایتن اون میز و صندلی‌های کوه‌مانند و زمزمه‌ی مدامِ این جمله توسطِ ویلیام دف��:"از دامنه‌ی کوه به بهشت می‌روم"

و آخر اینکه واقعن زندگی چیست جنابِ ایبسن؟


Profile Image for amin akbari.

312 reviews152 followers

April 24, 2019

به نام او

ایبسن را بسیار دوست می دارم و نمایشنامه هایش مانند عروسکخانه، مرغابی وحشی و اشباح جزو بهترین نمایشنامه هاییست که خواندم.
وقتی ما مردگان سر برداریم آخرین نمایشنامه ای ست که ایبسن نوشته است ، من به اندازه دیگر آثار ایبسن نپسندیدمش ولی باز آناتی داشت برای لذت بردن از دنیای پیچیده پیرمرد نروژی


Profile Image for Riku Sayuj.

658 reviews7,415 followers

January 20, 2014

Just listen to the silence once the dead awaken in the epilogue. The silence that speaks of the irony - of confused expectations - as we live through life expecting our lives to make some sort of a big impact and in the end find that the artist we posed for has made us only a background figure in the crowd… is that what we gave our lives for? Is that the God-Artist we worshipped, not the cruel one… the ironic one?

plays translated


Profile Image for Mark André .

166 reviews325 followers

December 28, 2021

Strong and clever writing.
The artist and his creation.
Unhappy marital relations.
Surprisingly abrupt ending.
Won’t be my favorite Ibsen.


Profile Image for Just Sana.

22 reviews2 followers

June 19, 2024

چیزی ندارم بگم جز اینکه نمایشنامه آخرو اول خوندم:)))))
قشنگ بود ولی باید بقیه‌رم بخونم و در قیاس با اونا نظر بدم.

«‏روبک: ولی میدونی وحشتناک‌تر از همه چیه؟
مایا: آره، اینه که خودتو اسیر من کردی...تمام عمر.
روبک: من البته این‌طور بی‌رحمانه نمی‌گفتم.
مایا: این چیزی از بی‌رحمانه بودن منظورت کم نمی‌کنه.»


Profile Image for Mahdi.

215 reviews44 followers

June 19, 2021

این آخرین نمایشنامه‌ایه که ایبسن پیش از مرگش نوشته و بیشتر یک شکواییه از حال و روز خودش به نظر می‌رسه... فقط جای خودش که یک نمایشنامه‌نویس (و تا حدودی نقاشه) یک مجسمه‌ساز رو می‌گذاره که پس از مدت‌ها تلاش و خلق شاهکارش، تو زندگی به پوچی رسیده!

1400 19th-century dramatic-literature


Profile Image for Maedeh Mehry.

27 reviews8 followers

May 4, 2024

آخرین اثر ایبسن، اولین اثری بود از ایبسن خوندم.
تلنگر بزرگی بود و قدرت و تاثیر کلمات رو نمایش داد.
از جذابیت قصه یک‌نفس خوندمش و کاش همه این اثر رو بخوانند.


Profile Image for Roula.

620 reviews187 followers

March 30, 2022

"καλοκαιρινη νυχτα ψηλα στα βουνα. Με μενα. Και σενα. Αχ ιρενε.. Ετσι θαταν η ζωη. Κι εμεις τη χασαμε.. Κι οι δυο μας.
Ο, τι χασαμε ανεπιστρεπτι θα το μαθουμε, οταν..
Οταν?
Οταν ξυπνησουμε εμεις οι νεκροι.
Ναι μα τι θα μαθουμε σταληθεια?
Οτι ποτέ δε ζησαμε"

Το "οταν ξυπνησουμε εμεις οι νεκροι", αποτελει το τελευταιο εργο του Ιψεν και για μενα το 2ο δικο του που διαβαζω. Ειναι αλλο ενα εξαιρετικο εργο οπου κεντρικος θεματικος του πυρήνας ειναι το κατα ποσο ενας ανθρωπος ζει οντως. Στο πως ενας καλλιτεχνης δινει ζωη στο εργο του και την" κλεβει" απο την εμπνευση, αλλα και αππ τον ιδιο τον εαυτο του. Εχουμε 2 πρωταγωνιστες που μοιραστηκαν μια στιγμη τεχνης που απελευθερωσε τον ενα και "σκοτωσε" τον αλλο καθως του ρουφηξε ολη την ψυχη,και ανθρωπους που επιτελους ζουν μετα απο χρονια που ηταν "νεκροι" οταν αποκτουν την ελευθερια τους. Ειναι ενα εργο γεματο μεταφορες και εξαιρετικές εικονες, συντομο αλλα και σημαντικο.
🌟🌟🌟🌟/5 αστερια


Profile Image for Faeze Abedini.

13 reviews20 followers

November 25, 2020

در مورد ایبسن نمیشه حرفی زد اصلا انقدر که خوبه
این نمایشنامه یکی از نمایشنامه پر کشش ایبسن هست که فکر میکنم مثل من تا پایان یک لحظه هم زمین نمیگذاریدش.
یه دیالوگ از کتاب میگم و میرم ؛)
ایرنا: ارزشمندترین هدیه‌ای رو که بهت بخشیده‌م فراموش کرده‌ای!
روبک: ارزشمندترین...؟چی بود؟
ایرنا: من روحمو به تو بخشیده‌م... زنده و جوون؛و از اون به بعد پوچ و خالی شده‌م... بی روح.همینه که مُردم،آرنلد.

50book2020


Profile Image for Melika Khoshnezhad.

390 reviews84 followers

March 21, 2024

در تمام مدت خواندنش فکر می‌کردم اجرای این نمایشنامه با وجود صحنه‌هایی که در کوهستان‌ها و بر فراز قله‌های برفی می‌گذرند چقدر سهمگین و دشوار است. حال و هوای داستان خیلی مرا یاد تریستان و ایزولد واگنر می‌انداخت؛ در اینجا هم مرگ مثل زندگی و زندگی همچون مردن تصور می‌شود. راستش بعد از خواندن نمایشنامه وقتی در مقدمه خواندم که منطقی‌تر این است که ایرنا ۶۵ ساله و روبک هنرمندی ۷۰ ساله باشد که به عشق ازدست‌رفته‌ای که حدود نیم قرن پیش باعث خلق اثری هنری شد فکر می‌کنند و حسرتش را می‌خورند، همه چیز برایم خیلی تغییر کرد چون من ایرنا و روبک رو نسبتاً جوان تصور کرده بودم. ولی اعتراف می‌کنم که پیرشان را ترجیح می‌دم؛ این‌طوری همه چیز حسابی اسرارآمیزتر و زیباتر می‌شود.

خوانش دوم:
این بار خیلی بیشتر دوستش داشتم، همچنان به‌نظرم اجرای این نمایشنامه خیلی چالش‌برانگیز و غریب است، اما انگار این بار به کاراکترها نزدیک‌تر شده بودم و با فضای ذهنی و دغدغه‌های فکری ایبسن آشناتر برای این‌که بتوانم تِم‌های مشترک و در عین حال متفاوتش با آثار قبلی را درک کنم. کاش ایبسن بیشتر زنده می‌ماند و ایده‌های توی سرش را می‌نوشت چون خودش گفته که این پایان دوره‌ای از آثارش بوده که با عروسک‌خانه شروع شده و واقعاً دلم می‌خواست می‌شد فهمید بعد از این پروژه‌ی شگفت و طولانی چه ایده‌هایی در سرش داشته. اما به‌نظرم خیلی جادویی است که این اثر پایانی ایبسن است، از همه لحاظ شبیه این بود که دایره‌ای را کامل کرد.

plays scandinavian-literature


April 26, 2020

اما شادی درونی، شادی واقعی، چیزی نیست که انسان آن را پیدا کند، یا آن را همچون هدیه ای از دیگران بپذیرد. این را باید به دست آورد، و به قیمتی که غالبا خیلی سنگین به نظر می رسد. زیرا در حقیقت، آدمی که در سرزمین های بیگانه ی بسیاری موطنی برای خودش کسب کرده است، در عمق وجودش حس می کند واقعا هیج جا راحت نیست، حتی در سرزمین اجدادی خودش.


Profile Image for Mahla.

80 reviews39 followers

July 14, 2020

.
.هنریک ایبسن نمایشنامه‌نویس بزرگ و قدرقدرتِ قرن بیستم در سبک رئالیسم، آخرین اثرش "وقتی ما مردگان سر برداریم" را به شخصیت مرده و پوسیده‌ای تقدیم کرد که شاید زخمی کهنه و چرکین بر جانش بود و نزدیکیِ روزهای پایان عمر، سبب شد که سَر باز کند.
شخصیتِ روبک، هنرمند مجسمه‌سازی توانمند با شهرتی عالم‌گیر که در گذرانِ تعطیلاتی ملال‌انگیز همراه با همسرش، بعد از سال‌ها با "ایرنا"، مدل و سرچشمه الهامِ شاهکارش "رستاخیز"، رو به رو می‌شود. زمانی که با دیدن او، در می‌یابد که به‌سادگی عشق، سرمستی و خرده‌ریز‌های کوچکی که معنای زندگی او بودند را به‌پای "رستاخیزی" دروغین فنا کرد و پس آن باید در دوزخی پایان ناپذیر روزگار بگذراند.
نمایشنامه طعنه‌ای بود به سودازدگانی که تمام عمر و جوانی را همچون دیوانه‌ای در پی رسیدن به هدفی سراب‌گونه می تازند و چنان محسورِ آن مقصدِ آرمانی شدند که همراهان و زیبایی ‌های مسیر را وا نهادند تا در نهایت تن به‌افسار و اسارتِ افسوس دهند.
"وقتی ما مردگان سربرداریم" از حسرت می‌گوید، حسرتی که بعد از دیر زمانی که سر از خاک برداریم، بعید نیست به وهم مبدل شده باشد.


Profile Image for Hadi.

127 reviews112 followers

October 17, 2017

آخرین نوشته و نمایشنامه ی هنریک ایبسن، پدر نمایشنامه نویسی مدرن، انگار که حال و هوای زندگی خود ایبسن سالخورده را دارد. هنرمندی سالخورده با دو زنی که شاید یکی نماد ظاهریِ هنر و زندگی بود و دیگری باطن یا به قول خود ایبسن کلید صندوقچه ی سینه ی یک هنرمند. به نظرم اینکه یک هنرمندِ سالخورده ی رو به زوال، برگردد و به پشت سر خود نگاه کرده و فاصله ی خود با حقیقت هنر را ببیند شاید تلنگری باشد از جانب ایبسن به همه ی خوانندگان و تماشاگران او که: یک روز نوبت به تک تک شما نیز خواد رسید.

theater-books


Profile Image for Sophia .

421 reviews79 followers

September 17, 2013

The end of a great line of plays - the drama that draws together all the puzzles and threads from all the other plays and from all of Ibsen´s own dramas - his life. To understand this abstract play you have to have really read a lot of him. There are metaphors upon metaphors and hints and lines that reflect upon previous characters and endings and as well, it reflects Ibsen´s view of his own life, his struggle, his choices and doubts. I recommend Erling Sandmo´s afterword, that reflect upon all these possible interpretations.

On face value it seems like an easy and straightforward play - but then you haven´t read it thoroughly, it is deep and complex and reflect life it self - we want to reach up, up, up... but to what?

He refers not only to his own plays (he explicitly said that his plays must be read within a perspective of all his other plays), he refers to the great artists living at his time and to the great future beyond... There are explicit references to Wagner in the play. There are references to Nietzsche. Wagner´s last work can be compared to Ibsen´s last work - some fabulous words before the great silence. One might also think of Camus... It is metaphysical and abstract and mysterious and existentialist and absurd. No answers, only questions and the anxiety of living...

Do enjoy his last play, cause it is one of his most interesting ones, he reflects on himself, the artist and how to live and to die...

classics-oldiesandgoodies europe norway


Profile Image for Doug.

2,335 reviews806 followers

January 24, 2022

I vaguely recall reading Ibsen's original back in 1999 when I read his entire canon back-to-back - but have almost no recollection of this particular play. I wanted to check out Poulton's adaptation as he is one of the finest translators/adapters working currently. It SEEMS to adhere closely to the original, but hard to say; it IS a decidedly odd play, but Poulton states in an intro that the play has always been enigmatic, and he tried to make it more accessible - which I think he does do. Still with the necessary onstage stream running through the set in Act 2, and the closing (spoiler alert!) avalanche that closes the play, I doubt even this fine edition is going to prompt very many productions.


Profile Image for Armin Hamidiiran.

11 reviews3 followers

December 23, 2015

نسخه ى انگليسى رو خوندم:
ديالوگ ها (به خصوص در پرده ى دوم) بسيار زيبا و صادقانه بودند كه به جا و قابل ستايشه. و بخونيم و ياد بگيريم كه چطور ميشه از نماد ها به درستى استفاده كرد.
به نظر من: نمايش نامه اى تقريباً كوتاه و (بعضاً) واقعاً زيبا در مورد مجسمه سازى كه همچنان درگير شاهكارش در گذشته و متعاقباً مدل همان مجسمه كه معشوقه اش هم شده بوده، است. اسمش آرنولد و صادق ترين كاراكتر داستان است. كه مى تواند به نوعى خودِ ايبسن باشد.


Profile Image for Mahsa.

311 reviews372 followers

November 29, 2020

خیلی وقته دارم تمرین می‌کنم روی حرف‌های آدم‌ها حساب باز نکنم. خیلی وقته دارم تمرین میکنم وقتی فلانی گفت حتما فلان کار رو انجام میده، به احتمال زیادی فراموش خواهد کرد. خیلی وقته دارم یاد می‌گیرم همه مثل هم نیستند، حرف‌ها برای همه یه اندازه ارزشمند نیستن. خیلی وقته که دارم یاد می‌گیرم برای بعضی آدم‌ها، کلمات فقط در لحظه گفته میشن و بعد به سادگی فراموش میشن.

من اما به قدرت کلمات ایمان دارم.
من هنوزم ایمان دارم کلمات ارزش زیادی دارن و نباید بی هوا گفته بشن، که باید نهایت سعیمون رو بکنیم تا مواظب‌شون باشیم، مواظب کلماتی که به زبون میاریم، مواظب تاثیری که کلمات‌مون روی طرف مقابل میگذارند.

این کتاب هم یادآور همین احساس بود؛ حس تلخ شنیدن کلمات، دل بستن بهشون، و انتظار.
تلخ بود.

به وقت نه آذر نود و نه ...

plays


Profile Image for Samira.

83 reviews33 followers

February 8, 2021

این کتاب آخرین اثر ایبسن ��ست، پر از رمز و راز و صحنه های شاید سوررئال.
بعد از اتمامش پر از سوالم و پر از تناقض. اشک میریزم ولی نمی‌دونم چرا.
شاید شکوه خاص ادبیات....

روبک: شبی تابستونی بالای کوه. با تو! با تو! آخ، ایرنا... این میتونست زندگیمون باشه. این همون چیزیه که ضایعش کرده‌یم، تو و من.

ایرنا: اونچه رو که از دست داده‌یم وقتی به دست می‌آریم که...

روبک: که چی...؟

ایرنا: که ما مردگان سر برداریم.

روبک: اون‌وقت چی دستگیرمون می‌شه؟
ایرنا: می‌فهمیم که هیچ‌وقت زندگی نکرده‌یم.

ایبسن


Profile Image for Pegah.

13 reviews9 followers

February 13, 2018

به نوک قله رفتن لزوماً به معنای رسیدن به شکوه و عظمت نیست و ایبسن می‌خواد ما این رو بدونیم قبل از این که برای شعر آزادی خوندن دیر بشه.

plays


Profile Image for Amaranta.

579 reviews238 followers

November 8, 2019

Un dramma in tre atti per esprimere l'insoddisfazione dell'essere umano nei confronti della vita che scorre senza essere vissuta, in barlumi di genio che la abbagliano. Un taglio attualissimo su parole che scivolano veloci. Consigliatissimo.

nord-europa teatro


Profile Image for Matthew.

985 reviews34 followers

August 17, 2014

It is often the case that a writer ends their career on a disappointing work. Charles Dickens followed two brilliant novels (A Tale of Two Cities and Great Expectations) with the weaker Our Mutual Friend, his last complete work. After writing two of his richest novels (The Little Sister and The Long Goodbye), Raymond Chandler’s last finished novel, Payback, is rather thin. Similarly Dostoevsky’s last novel is A Raw Youth, hardly a great work.

It would be nice to think that Ibsen would have ended his otherwise satisfying 12 prose plays on a high note, but strangely When We Dead Awaken is not one of his better works. It may not be the work of approaching senility (as some have suggested) or his intended last play, in spite of him calling it a Dramatic Epilogue. However, the play does not hold the same amount of interest as his best plays.

The play deals with an elderly sculpor, Professor Rubek, married unhappily to a younger and more vital woman, Maja. Maja becomes interested in a vulgar and lively huntsman called Ulfhejm, while Rubek rediscovers his old love, Irene. She was the model for his greatest piece of art, but vanished after he finished it. Since then, he has only sculpted inferior works, portraits made on request that have secret bestial aspects to them.

Irene has now become insane after feeling rejected by Rubek, assuming she was ever sane. She conceals a knife in her hair and is watched over by a nun. In spite of this, they rekindle some of their old feelings, while Maja pursues Ulfhejm. The play ends with Maja and Ulfhejm going off together to hunt, Maja singing for freedom, while Rubek and Irene go further up the mountain until an avalanche kills them.

The play seems to represent Ibsen’s final rejection of the wish to seek pleasure in life, as he aspires towards something higher and spiritual. Hence, we are encouraged to identify with Rubek and Irene, rather than Ulfhejm and Maja, although both options are presented. Hence the death of Rubek and Irene is not necessarily an unhappy ending, but rather the two of them moving to something higher.

I will touch on the title of the play. It is a phrase said by Irene, and this appears to identify it strongly with Irene and Rubek’s journey in the play. Irene feels that she is dead after the end of her relationship ends with Rubek, and later says that she only refrained from killing Rubek, because he is already dead.

In a different, way, Maja also revives from the dead. With the dissolution of her stultifying marriage, she feels alive and free again. However, whereas the life-giving force in Maja and Ulfhejm brings death (he is a hunter), it is in death that Irene and Rubek find what is for them life.

The play also deals (a little self-indulgently) with the role of the artist. Hence Rubek struggles with his conscience and the sacrifices he has made for art, perhaps ultimately wondering if it was worth it when it entailed the loss of love.

The play is not without some interest, but there is a certain amount of silliness in it, e.g. Irene concealing the knife in her hair. The kindest thing that I can say is that perhaps Ibsen was writing it as a transition to something else, another stage of his development that his death prevented us from seeing.


Profile Image for Amirsaman.

468 reviews251 followers

December 30, 2017

آیا مایا - که پی خوشیِ در لحظه است - زندگی را بُرده، یا روبک ‌و ایرنا، که از خلق کردن زنده هستند؟ همه‌ی آن‌ها ولی برای رسیدن به قله‌ی کوه - که چشم‌اندازی گسترده دارد - مشتاق هستند. مایا حاضر نیست تاوان آن را بدهد و از این مسیر سخت عبور کند، روبک و ایرنا این بها را می‌پردازند و با خوشحالی به استقبال مرگی چنین عاشقانه می‌روند.

میزانسن نمایش، بیشتر سینمایی است تا تئاتری؛ حداقل فکر نمی‌کنم در ایران صحنه‌ی نمایشی به این عظمت موجود باشد.
به یاد سارابند برگمان افتادم، آن فیلم هم مثل نمایشنامه‌ی ایبسن، آخرین اثر استاد بود.
ایبسن خودش را در پیری به نقد می‌کشد، زندگی مجسمه���سازی که بیشتر دلبسته‌ی سنگ‌ها و حرفه‌اش بوده، تا زن و زندگی واقعی. چیزی که پس از عمری به آن می‌رسد، این‌که در آرامش بودن مهم‌تر از هر شهرت و هنری است.

«من عمری رو پشت سر گذاشته‌م؛ و به این نتیجه رسیدم که ذاتا آدمی نیستم که خوشبختی رو تو بیهودگی و شادخواری جست‌وجو کنم. برای من و امثال من زندگی به این روال نیست. باید مدام مشغول کار باشم و بی وقفه خلق کنم تا وقتی بمیرم.»


Profile Image for Othy.

278 reviews24 followers

November 14, 2009

I've never been much one for reading drama (as opposed to seeing it performed), so I don't read many plays. I was, though, very much impressed with this one for purely literary reasons. I'm not sure how one would stage this one, especially with the ending, though as a pure story I thought it was very masterfully done. Creepy and enigmatic, though going just far deep enough so that one can get the idea of just how much further the ideas go.

drama


August 31, 2013

Angst about the relationship between ~the creator and ~the muse. Ya Allah just fuck already and get back to work. Should have cut everything but

Professor Rubek [Defensively]: I never did you any wrong! Never, Irene!
Irene: Yes, you did! You did wrong to my inner-most, inborn nature--
Professor Rubek [Starting back]: I!
Irene: Yes, you! I exposed myself wholly and unreservedly to your gaze--
[More softly]
And never once did you touch me.

Then, enter avalanche

ks-recommended

Displaying 1 - 30 of 156 reviews