Iranscope (original) (raw)

Sam Ghandchiسام قندچي یک جهان بینی از سوی شهر مرتدان

سام قندچی

http://www.ghandchi.com/314-Vision.htm

A World Vision from City of Heretics
http://www.ghandchi.com/314-VisionEng.htm

http://isdmovement.com/2022/0822/081522/081522-Sam-Ghandchi-Kasravi-Saman-Rushdi-Alinejad.htm

پی نوشت 6 اسفند ماه 1402: صدام، پوتین، و جنبش ضد جنگ

پی نوشت 3 فروردین ماه 1401: سینگولاریته و خیزش نیروهای ارتجاعی تازه در چین و روسیه

پی نوشت 3 مرداد ماه 1401: شرم بر رهبران جنبش ضد جنگ که در برابرتجاوز روسیه به اوکراین، سکوت کردند! شرم بر امثالنوام چامسکی که خود را «ضدجنگ» می نامند اما از مردم اوکراین حمایت نکردند! س. ق.

پی نوشت 6 فروردین ماه 1401: اوکراین: رهبری چپی ضدجنگ ورشکسته است!

پی نوشت 22 خرداد ماه 1400: مقاله ی زیر 18 سال پیش هنگام جنگ آمریکا و عراق در مورد موضوع «جنگ» به رشته ی تحریر درآمد و حرف تازه ای ندارم که اضافه کنم، و امروز ما بیش از آن زمان در مورد رلاتیویستهای فرهنگی می دانیم! فقط شاید برای خوانندگانی که آن روزها در جریان اخبار نبودند، یا که اصلاً جوانتر از آن هستند که آن روزها را به خاطر آورند، در آن تاریخ نیز عده ای که خود را در آمریکا و اروپا «ضدجنگ» می خوانند، از صدام حسین حمایت می کردند، در حالیکه از همه ی جنگ افروزی های صدام حسین در آن سالها سخنی به میان نمی آوردند، چه موقعِحمله ی عراق به ایران، چه هنگامیکه صدام در همدستی با گروههای تروریست فلسطینی، حمله به کویت را راه اندازی کرد و به منفرد شدن شهروندان فلسطینی ساکن کویت حتی بعد از پایان جنگ، دامن زد! روز گذشته خانم مسیح علینژاددر کنفرانسِشماری از رهبران اپوزیسیون که در رابطه با «تحریمِ انتخاباتِ»ریاست جمهوری 28 خرداد 1400 برگزار شد، بحثی بسیار جالب و مهم در رابطه با «جنگ و ضدجنگ» مطرح کردند که بسیار شنیدنی بود. در واقع در جلسه ی دیروز بحثهایی بسیار شنیدنی از طرف همه ی شرکت کنندگان بویژه از سوی آقایانرضا پهلوی،شاهین نجفی، وامیر حسین اعتمادی در ارتباط با «خودِ موضوعِ وحدتِ اپوزیسیون»، مطرح شد که به این شکل تا به حال نشنیده بودم! س.ق.

*درباره ی حضور کاسپر شاپ هنگام سوزاندن جوردانو برونو در مقالات دیگری توضیح داده ام.

bruno-campo-dei-fiori

اگر در اروپای قرن پانزدهم، ژنو کالوینCalvinبه شهر مرتدان معروف بود، در قرن بیست و یکم، تمام شهرهای ایران و جامعه های ایرانی خارج را میتوان شهرهای مرتدان نامید. اگر در 1600جوردانو برونو را در رم زنده زنده در آتش سوزاندند، امروزسلمان رشدی را که حتی ایرانی نیست، و در خارج ایران زندگی میکند، از طرف آیت الله خمینی به مرگ محکوم کردند، و ایرانیانی که مبانی تئوکراسی اسلامی را مورد سوأل قرار دادند نیز سرنوشتی بهتر از وی نداشته اند. با وجود همه عکس العمل های خشونت بار ارتدوکسی، نتنها شقاقdissent در اسلامگرائی، بلکه شقاق در همه گروه های مذهبی و سیاسی، واقعیت هر روزه ایران است، .

گوئی که تئوکراسی جمهوری اسلامی ایران، به مردم آموخته است که صرف نظر از دیدگاه سیاسی یا مذهبی خود، اصول خود را به زیر سوأل ببرند، و در نتیجه رشد شقاق در میان ایرانیان گوناگون، چه در ایران و چه در خارج، در سال های 2000 ، توصیف زیر از رم سال 1600، زمان سوزاندن جوردانو برونو را به یاد میاورد، و نشان میدهد که هر انسان با درایتی، پس از دیدن چنین وحشیگری، برای دفاع از دگم (خشکمغزی فکری)، به نتیجه زیر سوأل بردن همه اصول اساسی اعتقادات خود میرسد:

"برای سال 1600 بیش از سه ملیون نفر در رم جمع شده بودند. راهپیمائی زوار، و شلاق زدن به خود، برای طلب بخشش از گناهان. با چندین برابر شدن دزدی و قتل، شهر در آشفتگی بود. عدد 1600 [در لاتین] از یک رقم نه و یک رقم هفت تشکیل شده، و معنائی سحر انگیز داشت: شاید حاکی از آن بود که پایان نزدیک است. پیامبران غیبگوئی میکردند. درهمین حال، توبه کاران که انتظار داشتند قبل از دیر شدن، آمرزش لازم از گناهان را دریافت کنند، از طرف رمی های شریف سر کیسه میشدند. یک جاذبه ثانوی در 17 فوریه اعلامیه اش در آمد. نولان [جوردانو برونو]، سر سخت ترین مرتد، در پیازا سنتا فیئور به آتش کشیده میشد. شاهد مراسم هم یک آلمانی بود که به مذهب کاتولیک گرویده بود، محققی با نام کاسپر شاپ که در هیچ منازعه الهیات غایب نبود. وی مانند لاشخوری در انتظار واپسین روزهای برونو است، تا که آخرین کلمات وی را برچیند و پخش کند. ما به او برای گزارش مقاومت برونو در برابر قاضیان خوددر سنتا ماریا سوپرا مینرو مدیونیم: "من به جرئت میگویم که شما بیش از من که دریافت کننده حکم هستم، از دادن حکم علیه من هراس دارید." و پس از سوختن، شاپ به این شرح، واقعه را با نگاهی مملو از کینه، بغض، و حسرت به رئیس دانشگاه آلدورف گزارش میکند: " بدینگونه وی با حالتی تأسف بار از طریق کباب شدن هلاک شد، و او میتواند برود و در آن دنیاهای خارق العاده که خیال بافی کرده بود بگوید، که چگونه در این جهان با کافران خدانشناس در رم رفتار میشود". شاپ یک دهه بعد دوباره در سلول کمپانلا ظاهر میشود وبه ظاهر قول میدهد که برای رستگاری برونو کوشش کند، وقتیکه در واقع مشغول سرقت آثار ادبی دستنوشته هائی بود که میتوانست به انها دسترسی یابد."

[Frank R. Manuel and Fritzie P. Manuel, Utopian Thought in the Western World, 1979, P. 241]

***

اگر دیدگاه ارتجاعی اسلامگرائی انقلاب 1357 ایران بیان بازگشت به گذشته، در پاسخ به بحران جامعه صنعتی بود، در مقایسه، بینش امروز از جهان، از دیدگاه جنبش دموکراسی خواهی ایران، بیانگر جامع ترین کوشش فراسوی پارادیم جامعه صنعتی، جهت درک وقایع جهانی است.

اگر اساسأ جنبش های ترقی خواهانه در غرب از توجه به جنایات رژیم هائی نظیر جمهوری اسلامی مسامحه کرده اند، و توجه خود را معطوف به نقد جریانات ناسیونالیسم افراطی مداخله جوی غرب نموده اند، فعالین جنبش دموکراسی خواهی ایران، نتنها خصلت قرون وسطائی رژیم هائی نظیر جمهوری اسلامی را نشان داده اند، بلکه به غرب یاد آور شده اند که وقتی با ناسیونالیسم افراطی غرب روبرو میشوند، به دستاوردهای خود در عرصه های ارزش های حقوق بشری، دموکراسی، و عدالت وفادار مانند، و این ارزش ها را فدای ملاحظات معامله با کشورهای توسعه نیافته نکنند، یعنی با ظاهر مبارزه با کلونیالیسم، در جهت استمالت رژیم های قرون وسطائی نظیر جمهوری اسلامی نباشند.

جنبش دموکراسی خواهی ایران با جریانات مداخله جوی غرب مقابله میکند، اما نه نظیر گروه های ضد جنگ در غرب، که شعار های به اصطلاح ضد امپریالیستی ضد آمریکائی رژیم های نظیر جمهوری اسلامی ایران را ذکر میکنند، تا که سکوت خود درباره قساوت های این رژیم ها را توجیه کنند. این امر به این معنی نیست که فعالین جنبش دموکراسی خواهی ایران از مداخله جوئی ناسیونالیست های افراطی آمریکا، که خواهان حمله به نقاط مختلف جهان، بمثابه راه حل بحران جامعه کهن صنعتی هستند، دفاع میکنند. اما تفاوت به این معنی است که عقائد و عمل قرون وسطائی رژیم هایی نظیر جمهوری اسلامی ایران همان اندازه نیروی واپسگرا در جهان است که ناسیونالیسم افراطی مداخله جویان غرب.

جنبش دموکراسی خواهی ایران نیروهای ترقی خواه غرب را متحد خود میشناسد، اما تا زمانیکه این متحدین تغییرات ژئوپلیتیک را درک نکنند، وملاحطه نکنند که ما در عصر کلونیالیسم زندگی نمیکنیم، نیروهای ضدجنگ نمیتوانند با واقعیات دنیای کنونی دست و پنجه نرم کنند.

آنها خطرحمله نیروهای ناسیونالیست افراطی به گلوبالیسم را درک میکنند، که خود یک روی سکه است، اما در عین حال از دیدن حمله ماقبل صنعتی به گلوبالیسم، از سوی نیروهای واپسگرای کشورهای توسعه نیافته غافلند، که روی دیگر سکه کوشش های ارتجاعی برای بازگشت به گذشته است. حتی نیروهای ضدجنگ در زمانهائی متحد این نیروهای واپسگرای گشورهای توسعه نیافته اند، و این خود سدی در برابر توسعه جوامع فراصنعتی در سراسر جهان است.

اشتباه بالا موضوعی است که جنبش ضدجنگ، در بینش خود، از نظر انداخته است، که باعث شده سبعیت و قساوت رژیم هائی نظیر جمهوری اسلامی را از دیده بیاندازد؟ چرا توجیه گران ایرانی جمهوری اسلامی در خارج، گروه های **لابی ایست**، جنایات رژیم را زیر پرچم مبارزه با تجاوز و کلونیالیسم انجام میدهند؟ آیا آنها سلاخی بختیار و برومند را در پاریس ندیده اند؟ آیا درباره ترور قاسملو و رهبران کرد نشنیده اند؟ آیا از کشتار فروهرها در ایران توسط مأمورین وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بی خبرند؟ آیا همه ی این چشم پوشی ها اهمال و مسامحه است؟ آیا فعالین جنبش ضدجنگ کتاب های کسانی نظیر استیو امرسون را درباره قساوت اسلامگرایان در داخل امریکا ندیده اند؟ مشکل بی اطلاعی نیست، بویژه پس از جنایت 11 سپتامبر سال 2001، مسأله این است که جهان بینی جنبش های ضد جنگ و طرفدار صلح در غرب، دیدگاه های عقب مانده است، که باعث سمت گیری آنان با رژیم هائی نظیر جمهوری اسلامی ایران یا رژیم صدام شده است.

در پاسخ به دیدگاه های گروه های ضد جنگ در غرب، هنگام سمتگیری آنها با میلاسویچ و صدام، کارل پوپر، در 1993، قبل از مرگ، به جنگ ضد جنگ،در رساله صلح پیگیر **Perpetual Peace**کانت اشاره میکند، و در نتیجه مشروعیت دخالت سازمان ملل در بالکان را نشان میدهد. دیگر آنکه کسانی نیز هستند که عمل یکجانبه ی آمریکا را در عراق محکوم میکنند، اما ازمشروعیت دخالت سازمان ملل در افغانستان دفاع میکنند. و دیگرانی که حتی دخالت سازمان ملل در مواردی را که یک کشور توسعه نیافته بطور وحشیانه استاندارهای حقوق بشر را زیر پاگذاشته است نیز، محکوم میکنند. همه این انتخاب ها به طرز نبوغ انگیزی قرنها پیش، از طرف امانوئل کانت، در رساله صلح پیگیر وی، ذکر شده اند، و آن نظریات مبانی تئوریک اتحاد ملل (لیگ آو نیشنز)، و بعد ها سازمان ملل متحد UN را، بوجود آورد.

دلیل اینکه همه این دیدگاه ها معضلات امروز را پاسخ نمیگویند این امر است که ما در زمان شکوفائی دولت های ملی زندگی نمیکنیم، که همه این آلترناتیو ها معنی میداده اند. ما در دوران افول دولت های ملی، بمثابه واحدهای سیاسی آینده، زندگی میکنیم.

این نگارنده در سال 1989 در رساله ای تحت عنوان «یک دیدگاه آینده نگر»، این تغییرمهم را توضیح داده ام و نوشتم که همانگونه که قبیله و خانواده اهمیت سیاسی خود را در عصر جدید از دست دادند، در عصر فراصنعتی، دولت های ملی بیش از پیش اهمیت خود را در زندگی سیاسی شهروندان خود از دست میدهند. تجدید حیات قدرت سیاسی اجتماعات مذاهب یا خانواده ها، کوشش برای بازگرداندن گذشته، در جستجو برای پاسخ به واقعیت کنونیِ از بین رفتن دولت های ملی به مثابه واحدهای سیاسی است!

ضروری است که تأکید کنم مرگ قبائل و خانواده ها بمثابه واحد های سیاسی بمعنی مرگ عشق به خانواده خود نیست. به همینگونه نیز، مرگ دولت های ملی بمثابه واحد های سیاسی به معنی مرگ عشق به ملت خود نیست واحساسات ملی همانگونه که مفصلأ در جایی دیگر بحث شد، به حیات خود ادامه خواهد داد. اما اهمیت سیاسی دولت های ملی کاهش خواهد یافت ویک سازمان بین المللی نظیر سازمان ملل میتواند تأثیری بیش از رئیس دولت هر کشور، بر روی زندگی هر فردی داشته باشد. در نتیجه نیاز به آلترناتیو گلوبال برای زندگی *سیاسی* در جهان کنونی، فراسوی پارادیم دولت های ملی یا کنفدراسیون آنها است.

بینش رفتن فراسوی دولت های ملی آن جریانی است که نیروهای سیاسی ضدجنگ و طرفدار صلح میبایست با آن خود را تعریف کنند، تا که به ایده آلهای ارزش های جهانی حقوق بشر، که در قرن اخیر فرموله شده اند، دستیابی پیدا کنند.

به همانگونه که کنفدراسیون قبائل و خانواده ها در زمان تولد دولت های ملی نمیتوانست جایگزین تحول نوین دولت های ملی در آنزمان شود، سازمان ملل یا کنفدراسیون دولت های ملی نیز نمیتواند معضلات دنیای امروز را حل کند، و ارزش های نو بایستی سازمان های نوینی را فراسوی دولت های ملی خلق کنند.

از اقتصاد تا علم، سازمان های فراملی هرروز در عرصه های مختلف بین المللی بوحود میایند و ارتباطات جمعی و اینترنت به این توسعه یاری بسیار می رسانند. حتی پیش از گسترش اینترنت، در زمان تنش آمریکا و شوروی، سازمان «فراسوی جنگ» در پالو آلتو کالیفرنیا، که دوست مرحوم این نگارنده،جک لی، از بنیانگذاران آن بود، نمونه ای از کوششهای بین المللی برای رفتن فراسوی پارادیم جنگ و صلح دولت های ملی بود.

رلاتیویسم فرهنگی که در میان جنبش های ضد جنگ و صلح کنونی محبوبیت دارد، ارزش های جهانی حقوق بشر، که خود آغازگر این جنبشها بوده را، نفی میکند، و این اندیشه مانع اصلی در برابر نیروهای ترقی خواه در غرب بوده است، و باعث شده که یک آلترناتیوفراصنعتی بین المللی، در برابر جنگ و برای صلح در جامعه صنعتی شکل نگیرد، و این نیروهای ضد جنگ، به یاران نیروهای واپسگرای کشورهای توسعه نیافته مبدل شده اند.

طرفداران رلاتیویسم فرهنگی در واقع برای دیدگاههای دنیای توسعه نیافته احترامی قائل نیستند، وگرنه نیروهای واپسگرای کشورهای توسعه نیافته را محکوم میکردند، همانگونه که ناسیونالیستهای افراطی غرب را محکوم میکنند. نگرش آنها به جنبش دموکراسی خواهی دنیای غیر غربی، بسیار لطف منشانه است، وفتی که از درک نیروهای ترقی خواه که از شهر مرتدان فریاد میزنند عاجزند. آنها فکر میکنند صلاح کار را بهتر میدانند، که از دولتهائی نظیر جمهوری اسلامی حمایت میکنند و گزارش های قتل مرتدان، قطع دست، کور کردن، و قساوت های دیگر را نادیده میگیرند، و نمیشنوند که چگونه پلورالیست های واقعی در این جوامع توسط نیروهای قرون وسطائی نظیر طالبان و جمهوری اسلامی قلع و قم میشوند. جوامعی که در آنهاپلورالیسم قرن ها توسط یکتاگرائی در بند بوده است

در واقع، مسأله، عمیق تر از درک نکردن فریادهای ترقی خواهان ایران از سیاهچالهای جمهوری اسلامی است. مشکل، دیدگاه جامعه صنعتی گذشته در جنبش ضد جنگ کنونی است که آنرا عقب نگه داشته است. نیروهای ترقی خواه غرب میتوانند از شهرهای مرتدان ایران بیاموزند، وقتی مردم در نگاه به آینده، اصول اساسی ایدئولوژی های گذشته جامعه صنعتی را بزیر سوأل میبرند، چه اَشکال سوسیالیستی آن جامعه و چه اَشکال سرمایه داری آن.

تنها ضد جنگ بودن، معضلات دنیای کنونی را پاسخ نمیدهد، و فرد میتواند به مدافع فاشیستهائی نظیر صدام حسین مبدل شود، همانگونه که برای نیروهای ضد جنگ اتفاق افتاد، و هماگونه که امروز آنها درباره جنایات جمهوری اسلامی ساکت هستند، و بجای آنکه این نیروهای مترقی غرب از سبعیت جمهوری اسلامی بگویند و با آن مقابله کنند، دست راستی های نئوکان افشاگری از نیروهای سیاه قرون وسطائی را انجام داده اند. تفتیش عقاید، سنگسار، چشم درآوردن، و قطع عضو در ایران واقعیت است، و قتل مرتد طبق قانون سرزمین است، و همه در زمانی که برای بیش از 4 سال، رئیس جمهور و مجلس کشور خود را رفرمیست خوانده اند!

هدف صاحب این قلم در اینجا، به دور ریختن جنبش ترقی خواهانه در غرب نیست. بالعکس جنبش های ضد جنگ و طرفدار صلح را متحدین بالقوه جنبش دموکراسی خواهی ایران میدانم، اما نه با دیدگاه کهنه شده ی کنونی شان از جهان، که از عصر کلونیالیسم با خود حمل کرده اند، بدون آنکه درک کنند که بینش آنها دنیائی را ترسیم میکند که از آن قرن ها گذشته است. گلوبالیسم هم معضلات خود را دارد اما مطمئنأ آنها با مسائل کلونیالیسم یکی نیستند.

دیدگاه جامعه فراصنعتی، کوشش برای پایان دادن به وضعیت اکثریت انسانها از زندگی به مثابه ابزار است که طی هزاره ها چنین بوده است، و سعی در طرح زندگی اقتصادی و اجتماعی آینده حول امکانات هوش مصنوعی وننوتکنولوژی است، و نه در مقابل آن، که نتیجه ای جزتطویل زندگی بشر بمثابه ابزار نبوده، و در واقع یاری رسانی به دیدگاه های واپس گرایانه اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی است.

ما اکنون سه دهه است که توسعه شدید فراصنعتی را دربرخی نقاط مختلف جهان شاهد بوده ایم، اما هنوز ساعت کار هفتگی تغییر نکرده است. درست است که برخی از حرفه ها ممکن است بیش ازساعتِ کارِ هفتگیِ فرض شده ی گذشته، کار کنند، اما جامعه در مقیاس وسیع بایستی تا حال به کمتر از 30 ساعت کار در هفته در کشور های پیشرفته میرسید. همچنین موضوع اینکه **عدالت اجتماعی**در جوامع فرا صنعتی کاملأ با جوامع صنعتی متفاوت است را، در جای دیگر بحث کرده ام، و مسائلی نظیر مالیات و رفاه اجتماعی، میبایست در این راستا تجدید ساختمان شوند، یعنی بر مبنای واقعیات کنونی.

تعهد به دنیای فراسوی جامعه صنعتی گذشته، مقاومت اصلی را در غرب از سوی نیروهای جامعه صنعتی بر میانگیزد، که پایگاه نیروهای سیاسی ناسیونالیست افراطی هستند، اما در کشورهای توسعه نیافته، بخاطر ضعف توسعه صنعتی، مقاومت اصلی از سوی نیروهای ماقبل صنعتی است. این امر دلیل رنگ و بوی مذهبی و ایدئولوژیک در جهان توسعه نیافته است، که بسیار بیش از کشورهای توسعه یافته است.

بنابراین ناسیونالیستهای افراطی در آمریکا بهترین متحدان خود را در میان نیروهای قرون وسطایی اسلامگرا و سلطنت در خاورمیانه از طالبان تا جمهوری اسلامی تا عربستان و عراق می یابند همانطور که در آوریل 2002 در رساله ای تحت عنوان "ایران و عربستان سعودی: سلطنت و اسلامگرایی" مورد بحث قرار گرفت.

نیروهای ترقی خواه غرب بایستی با اتحاد واپس گرای نیروهای سیاسی گذشته، که هدفش سد کردن توسعه گلوبال فراصنعتی است، به مقابله برخیزند. حمایت از نیروهای ماقبل صنعتی کشورهای توسعه نیافته همانقدر غلط است که حمایت از نیروهای ناسیونالیست افراطی غرب، چنین اتحادها راه رسیدن به صلح و حقوق بشر نیستند.

رلاتیویسم فرهنگی از درک واقعیت جدید جهان عاجز است، چرا که کماکان جهان را در چارچوب جنبش سوسیالیستی گذشته میبیند، هرچند با مدل سوسیال دموکراسی از سوسیالیسم، و با کشورهای توسعه نیافته، با لطف گرائی رفتار میشود. یعنی دیدگاههای ترقی خواهانه ای که از کشورهائی نظیر ایران سرچشمه میگیرند را جدی نمیگیرند، زمانیکه این دیدگاهها، بروشنی در تضاد با جنبش ضد جنگ در غرب هستند، جنبشی که اساسأ تأثیر نیروهای سیاه قرون وسطائی در خاورمیانه و نقاط دیگر را نادیده میگیرد.

نیروهای ترقی خواه غرب، متحدین طبیعی جنبش دموکراسی خواهی ایران هستند، اگر که بتوانند مخالفت ارتجاع قرون وسطائی با گلوبالیسم را، از تلاش برای دموکراتیزه و عادلانه کردن گلوبالیسم در سطح جهانی تفکیک کنند. جنبش ضد جنگ در غرب نیاز به مرتدان خود دارد تا که شکل گیریتمدن های نوین را در عصر حاضر درک کرده و به آن یاری رساند.

به امیدجمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی

IRANSCOPE
http://www.ghandchi.com
شانزدهم بهمن ماه 1382

February 5, 2004

متون برگزیده
http://featured.ghandchi.com

متون-برگزیده

برای حزب جمهوریخواهان سکولار دموکرات و آینده نگر ایران

http://www.ghandchi.com/futuristparty/index.html

ghandchi-english-articles

SEARCH

ghandchi-all-articles